قافیه های عمر را تکراری نوشتیم
دراین چرخِ دوار
از نیستی درسی نگرفتیم
ای نیستی مطلق
اکنون رویم نشانه
ان سوی بی کرانه
لحظه های شاعرانه
از سوی گلی بی نشان
جزیره ایی بی انسان
عبور کند زورق خود را
از ان نیستی مطلق
اسیر گشتیم
با ان زورق شکسته
هر روز ما شد غمگین
ترس رابر جان کند عجین
هست اتش
هست بهشت
گیج کردند اهل زمین
دوست باختند اهل کین
ای نیستی مطلق
زمزمه های شبانه
دران وحی عاشقانه
با ترانه های بهشتی
ققنوس کُشد از مستی
دراین خاکسترِ نیستی
ای قافیه های زندگی
بگو چه کنیم با این همیشگی؟
شعری می اید به گوشم
با نغمه های نوشین
با جرعه های رنگین
با حروفی دلنشین
عمر را چون رودی شنا باید کرد
چون کوه، خود را از ترس رها باید کرد
این بود قافه یی عمری
این بود بارقه ی شعری