روایت یک قاضی دادگستری از زنی با دو مهریه

وکلاپرس– یک قاضی دادگستری از زنی که همزمان از دو همسر خود طلاق گرفته و دو مهریه همزمان دریافت می کند، روایتی را بیان کرد.
بیشتر بخوانید:
متن یادداشت قاضی دادگستری به شرح زیر است:
به نام او
چندروزیست یکچیزی از بغل چشمم به سرعت رد میشود. ذهنم را حسابی درگیرکرده. تصور آنکه موش باشد حواسم را از پروندهی پیش رویم به کلی پرت کردهاست. لایحههای اول صبح را برایم آوردهاند. تصمیم دارم قبل از آنکه اتاقم شلوغ بشود حجم بیشتری از آن را دستور بدهم، که احساس میکنم از کنار دیوار اتاق چیزی به سرعت نور رد میشود. یکیدو بار اول به خیال آنکه شاید سایه از حیاط افتاده خودم را به ندیدن میزنم. اما ادامهدار که میشود حسابی تمرکزم را بهم میریزد. سابقهی داشتن حیوانات موزی مثل موش و سوسک و مارمولک در دادگاه آنقدری زیاد است که هر چه میخواهم مثبت فکر کنم بیفایده است.
مقایسهی اتاقهای بزرگ با میزهای سهتکه و خدم و حشمی که قضات در دادگاههای قاب تلویزیون دارند در مقایسه با فیزیکِ اتاقهای ما در واقعیت، بیشتر شبیه یکشوخی بیمزه است. حالا بودنِ همیشگی موشها و مارمولکها که معمولا با خوراکیهای اتاقمان هم شریک میشوند به افتضاحی ماجرا اضافه میکند.
حواسم را دادهام به دوتا کاغذ نوبتی که نجمه، زن ۴۰ سالهی قد کوتاه و لاغر اندام برایم آورده. دنبال شماره پروندهاش گوشهی سمت چپ کاغذ دستش هستم تا همزمان در سیستم تایپ کنم، دوباره یکچیزی بهسرعت از گوشهی چشمم رد میشود. فایده ندارد. حواسم هیچجوره جمع نمیشود. ترسم از حیوانات را که نمیتوانم کتمان کنم. بلند شدنم از پشت صندلی و رسیدنم به راهروی دادگاه، مساوی است با اینکه ۵ دقیقه بعد چند برگه چسب موش دور و بر اتاقم را پر کند. نهایتِ امکاناتی که عدلیه در اختیارم گذاشته برای به دام افتادن موجود موزی شعبه.
نجمه بدون اینکه سوال کنم میگوید:
- دوتا پرونده دارما. اشتباهی شمارههاش رو نزنید. اخه دیدم حواستون پرت چسب موشها شد.
- چرا دوتا داری؟ دوبار مهریهت رو گذاشتی اجرا مگه؟
- آره. اخه دوبار ازدواج کردم. از هر دوتا هم جدا شدم. دارم از جفتشون مهریه میگیرم.
- نگاهم میافتد به بالای برگهها. یکی را نوشته آقارضا و دورش را خط کشیده. آن یکی را فقط به نوشتنِ محمدحسین بسنده کرده. میخندم و میگویم:
- یعنی یکیشون آقاتر بوده؟
- آخه آقارضا مهریه رو سر موعدش پرداخت میکنه. ولی محمدحسین معمولا قسطِ عقب افتاده داره. حرصش دارم. دیگه آقا پیشش نمیگم.
و غشغش میخندد. هلاکِ اخلاق حسنهاش هستم که هر دو نفر را فراری داده.
دوباره که نگاهم به چسبهای کنار دیوار میافتد، مارمولکی را اسیر شده میبینم. انگاری موقع فرار گیر افتاده. گفتهبودم مقایسهی اتاقهایمان شوخیاست؟