رها شده از خویش
رانده شده از صف خدایان
گمشده در دریای ژرف خیال
اینک اندیشه پرواز کرده است از بام زمین
جستجویی از آن سوی ابرهای حقیقت
ارمغانی پدیدار شده از ورای واقعیت
یافتن پاسخی از لحظه آفرینش هیچ
میدانم خونی در رگ ها جاریست
اما رنگ آن سرخگون نیست
میدانم آسمانی بالای سرمان ایستاده ست
اما رنگ آن آبی نیست
زاده شده از خویش
خوانده شده
پیدا شده از درون واژه های ناب
در اندیشه عبور از مرزهای خواب
جهیدن از خویش به آغوش خویش
درنگی ممتد از هیاهوی جهان
آری گفتن به پوچ زمان
بدون هدف می توان کامل زیست