از چه می اندیشم
به کجا همچو رود روانم
از پی کوهساران جاری
از پی این دشت هزار تو در آبگیرها ساکن
افتاب، اندیشه ها را بخار می کند
ماه در پشت ابرها ، مهمانی ماتم می گزیند
ستاره ها نظاره گرند
و اینک در دریاها حل می شوم
همچو نمک و انعکاس نور
از چه می نویسم
به کجا بیهوده قلم می پیمایم
در پی اندک معنای این گردون
با تمام حروف مست شدم
با جمله ها کلاویز
با کتاب ها هم آغوش شدم
بی آنکه بوی نزدیکِ چشمه معنا را بشنوم
از چه می گویم
به کجا چنین در اندوه شب بیدار
سیاهی در دهانم ذوب می شود
بی آنکه قطره ای بر زبان تشنه صبح بریزد
از کدامین چشمه غمگساران آب می سرایم
و اینک در این طلوع فجر تکراری تازه
نور خورشید را هر روز می خوانم