احمد نورانی

وکیل مدافع

۸ آبان ۱۴۰۱

داستان وکیلی که کسب و کارش کساد بود(قسمت دو)

و بعد از چند هفته، پزشک برای بار دوم به مطب پزشکی مستشار داستان ما بازگشت.

این بار به وکیل گفت:من حافظه خود را از دست دادم.

وکیل با تبسمی گفت: آسان است و جای نگرانی نیست

پس پرستار را صدا زد و به او گفت: داروی شماره ۲۲۵ را از جعبه ۲۵ را بیاور  پزشک تا این را شنید فریاد زد: نه این همان سس تند قبلی است.

وکیل با شادی گفت: تبریک می گویم شما حافظه خود را باز یافتید. پس لطفا ۱۰۰ ریال بابت درمان به پرستار پرداخت کنید.

پزشک با حالت تعجب و خشم از مطب پزشکی مستشار بیرون امد و همچنان نقشه های دیگری در سر داشت.

این داستان ادامه دارد…..

  • قسمت سوم این داستان

پادشاه رنگ ها

اندیشه ی دریا ها ، از لحظه پیدایش رنگها در درون دریا ها، نغمه گشایش حس ها چه بود؟ در پشت مرجان ها، امید انسان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *