احمد نورانی

۸ آبان ۱۴۰۱

شهر بی نقاب

رویای شهری بی نقاب

در ان سوی دریای خیال

موج می زد بر ساحل آن

مردم همچو ماهی فرحان

سوار بر موج دانش

رها از هرچه خواهش

باد می آمد گاهی آرام

همچو شبنم بود باران

درآن سوی شهر بی نقاب

رو به سوی رویای محال

شک می آمد بر یقین جان

مردم همچو زنده ی بی جان

اسیر درهم و زین

دنبال نان و یقین

داد می آمد گاهی شتابان

همچو اهریمن بود خدایان

در آن سوی شهر بی نقاب

آزادی بود همچو نان

آرزو بود آسان

نقشه شهرم، بی حصار

قانون شهرم بی طناب

پول شهرم بی حساب

دران سوی شهر بی نقاب

صدای ان جنس خفته در حجاب

کند آباد این خاکِ اجداد

عطرِ خوشِ صبحِ امیدِ جان

پنجره ایی رو به جهان

ایران…

 

مشاوره آنلاین و رایگان موسسه حقوقی نوران وکیل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *