پیاده قدم زدن
در تنهایی اتاقِ شب
زمستان را خواندن
در آغازِ فصل ها
چهار فصل اتاق را شمردن
به تعداد شعر بی وزن روزگارم
به تعداد گُلهای بی رنگ بهارم
رنگی به آسمان اتاق می فشانم
رنگی به شدت هیچ
پیاله پیاله تا مست شدن
پیاده پیاده تا مرز گم شدن
در تنهایی خود
در انتهای گوشه اتاق خود
زمستان را رسیدن
لب غنچه ها را نوشتن
دیوار فصل را بوسیدن
عشقی را در خیال کشتن
عشقی به شدّت هیچ
چشمه غمگساران
از چه می اندیشم به کجا همچو رود روانم از پی کوهساران جاری از پی این دشت هزار تو در آبگیرها ساکن افتاب، اندیشه ها