دلتنگی را می توان نوشت
دراین دشت وحشت
می توان حسی را گفت
غزلی خوش خوان
سرگشتگی را می توان خواند
در این دشت قحطی زده
می توان راهی شد هر آن
مسیری لبریز از نغمه ها
سنگی را می توان خاک کرد
در این سنگلاخ ماتم زده
می توان آب بود هر لحظه
چشمه ایی خود جوش
در میان ارتفاعات هوش
آری
می توان نوشت
می توان گفت
می توان فریاد زد:
دوباره می شود سبز شد.
بی وزن…
شاعری بی شعر شعری سروده بود عابری بی پیاده رو از خیابان گذر کرده بود مسافری بی کفش آغاز سفر از یاد برده بود پادشاهی