۲۸ اسفند ۱۴۰۲

خماری…

سروده شده توسط《مهدی نورانی》

خماریت را دوست دارم
با وجود گنگی و سبُکی سر
با وجود این عرق سرد
که از زلف پریشان می لغزد
خماریت محکی شد
برای این جان بی تن
محکی شد برای این وجود
وجودی پر هیاهو از این درد
فراموش نمی کنم
این گشایش را
این تسلیم  پر معنا
این تعمیدت را
لیک زمانی بی تو بودم
و اکنون باز هم بی تو می شود ماند
آغازی رُخ داد
بی تو می شود باز هم کتاب خواند
آوازی سر داد
بی تو می شود دود سیگار وجود را بلعید
گفت و سرود و رویید
سرودن و گفتن یادگار تو خواهد شد
روییدن و زیستن آرامش تو خواهد بود
ای خماری
در این سرای  بی کسی تا ابد بمان

مشاوره آنلاین و رایگان موسسه حقوقی نوران وکیل

راز زندگی…

زیر سایه درخت خشکیده از گذر ایام آرمیده در خیال خود آسوده از غوغای هزاران جهانی سرد نظاره گر ریزش اخرین برگِ زردِ درختِ گهنسال

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *