رُز آبی می شُکُفد
دود می شود شهرم
رود می شود شعرم
هر دم ، هر نفسی
در این شهرِ نیستی
گُم می کنم گُلم را
همچو پروانه و شمع
دراین مهمانی و جمع
می شکفد گُلم به رنگ آبی
نیست می شود همچو حبابی
مست می کند همچو شرابی
هرپیک ، هر هوسی
می گویم زِ او هر سُخنی
در این شهرِ خواستنی
دراین عمرِ رفتنی