در خوابی تو ای دریا
ناخدای این کشتی مرده است
تنها من مانده ام و تو
کشتی به گِل نشسته ایم
لیک رویا دور نیست
خورشید آرام آرام می کُشد
هر لحظه ی خواب بودن را
خوابی از جنس غرق شدن در رویا
در آشوبی تو ای دریا
خدای این گیتی رفته است
تنها من مانده ام و تو
در انتظار گُل نشسته ایم
لیک شکُفتن دیر نیست
هجران ارام آرام می کُشد
هر عطرِ خوش رفتن را
عطری از جنس غرق شدن در یادها
شعله ی از نور شناور است
جزیره ی از دور پهناور است
نقشی عتیق ، زخمِ باستان
شهری کوچک، بنام ایران
تصویر امید
لبخندی بر لبان به چه می خندی؟ به امتداد موسیقی زمان به احساسی که در یک لحظه نشست به ایمانی که در باورها بی سرانجام