به دنبال مسیری پر دود
رو به سوی کویری پر رود
می گَشتم در میان واژه ها
در گریبان سرنوشت
نوری شد نمایان
از دور
بر فراز کوه ها
در قعرِ ژرفِ دره ها
میان عروج و سقوط مانده بودم
میان غروب و طلوع خفته بودم
مانده بودم بخوانم نغمه ها
خفته بودم بسوزانم لحظه ها
مسیری پر درد
کویری پر مرد
از میان سایه ها
سایه ایی آشفته حال
مانده بودم همچو مویی در خیال
از میان لحظه ی خواب
از طلوعی همچو آب
بر فراز کوهی عمیق
در قعرِ ژرفِ زندگی
فریادی کند آروز
آن آرزوی محال
این آرزوی بی کَسی
در جنون یک قرن صدا
از میان سکوت واژه ها
نوشتم این جمله ی پرُ سکوت
آن عروج پر شکوه
آن طلوع پر پگاه
《 یک زن》