احمد نورانی

۲ آبان ۱۴۰۳

قفل اندوه…

در بسته ی این امید هنوز
بازم هم از نو بسته شد
غباری غلیظ از احزان
روی  پنجره  ،از نو نشسته بود
گرچه قفل اندوه  از دیروز
به یک باره باز گشته
اما امیدی به این رهایی هم نبود
بادی از جنس  نومیدی
همه شیشه ها را خرد می کرد
در وسط حیاط نشاط
پراکنده شد شیشه صبر
از انعکاس وجود
نقش نور در مسیر ممتدش بازگشت
انگار حوض آبی  از جنس خاک شد
ماهیانی در آب  نبود
اما درختی تنومند و پیر
آرام در کنار آن حوضِ خیال ایستاده بود
برگ های زردش
ماهی آن حوض شد
میوه های تلخش
روزهای آن حوض شد
هنوز این خانه ی دل تنگ و تاریک
پله ها ی رو به بالا نداشت
دالانی رو به عمق اندیشه های ناب
سرد و تاریک و مست آور نداشت
در آن شرابی شیرین و تلخ 
از جنس سراب و حقیقت نداشت
قفل در خانه امید
همیشه باز بوده بود
اما قفل ذهنِ  این شهر هنوز
به دنبال شاه کلید امید خود می گشت
در  هیاهوی رنگ های آبی و بنفش
در زنگار طلسم های سنگین و ترس
همچنان به دور خود می گشت
اتاق تنهایی خویش را گم کرده بود
هنوز باور نداشت
تنهایی خویش را در هوس فراموش کرده بود
در  و این خانه امید
پس چرا هنوز  بسته بود؟؟

مشاوره آنلاین و رایگان موسسه حقوقی نوران وکیل

مهاجرت به الاسکا..

هنوز نیامده گریه کردی از تنهایی خویش شِکوِه ها کردی در این بیابان سردِ پر برف سفیدی نعره می زد بی حرف سوز سرما نخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *