《تهیه شده توسط مهدی نورانی》
در نیمه راه زندگی ایستاده ام
لحظه ها همانند زمهریر، مثل همین سوز سرد آذر ماه
میگذرند و درونم را سرد و سربی میکنند …
مسیر پیش رویم را که نظاره میکنم پیله ای میبینم…پیله ای که باید ساخت…
انگار برهه ای است پرچالش و تو هنوز استاده ای و مینگری …
لاجرم باید انتخاب کنی بین
ماندن در بن بست قبل از پیله
یا پروانه شدن بعد از دگردیسی
در نهایت پیله ای می سازم از الیاف کلمات
کلماتی که آهسته و پیوسته از قلمم بر تکه پاره های این دفتر سرازیر میشوند…
هم قلمم تشنه ترسیم کلمات است هم کاغذ این دفتر در انتظار نوشته شدن…
تا پیله کامل شود راه درازی در پیش است، راهی که آرام و بدون وقفه باید رفت…
این پیله سنگ بنایش کتاب ….کتاب هایی از جنس خیال ملموس
ستون هایش منشی منعطف در هیاهوی زمان
دیوارهایش واژگانی از عالم ناخودآگاه
ناخودآگاه به وسعت خلقت و به ژرفای کیهان
در نهایت این پیله را باید ساخت
تا خویشتن را در درون آن یافت،
یافتن خویش تنها راه پروانه شدن است.