احمد نورانی

وکیل مدافع

۵ اسفند ۱۴۰۱

یکی باشد..

قلم فریاد می کِشد
صبح کاغذ ازادی را
امید زندان می رود
تنهایی یأس انفرادی را
بهار انسان می خشکد
شکوفه ی رنج آبادی را
طلوع بی نور می درخشد
پگاه شعر شادی را
ای تبسم شیرین بر لب
ای نغمه ی حزنِ بر قلب
ای رقص مستِ بر باد
ای مهر ممتدد بی حساب
نگاه کن از بلندای این بام
فریاد کن صدای این نام
می شود نقشی زد
بر میله ی قفس
می توان خطی کشید
بر چهره ی هوس
می شود نغمه ی خواند
بر حنجره ی نفس
می شود راهی را رفت
سود و زیانش چون اشکی باشد
پایان و آغازش چون زندگی باشد
می شود آهی را کشید
بوم و نقاشش چون خیالی باشد
جان و جانانش چون شرابی باشد
شاد و احزانش یکی باشد.

پادشاه رنگ ها

اندیشه ی دریا ها ، از لحظه پیدایش رنگها در درون دریا ها، نغمه گشایش حس ها چه بود؟ در پشت مرجان ها، امید انسان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *