احمد نورانی

۱ فروردین ۱۴۰۲

باغ بی برگ

در انتظاری سرد نشسته ام
انتظار سبز شدن یک باغ بی برگ
خیزش زندگی می خشکد
اشک حیران می چکد
در شوق یا فراموشی عاشقی
امید شرمسار می شود
یأس گرفتار می دود
در جنگ یا صلح کاغذی
خواندم و خواند ، چه بیهوده مانده
این کتاب های بی متن را
نوشتم و نوشت، چه افسرده نشسته
این واژه های بی نثر را
نه شوق مانده هنوز، نه بی خیالی
نه مرگ چاره بود ، نه خود زندگانی
نفسِ نیستی پَر می کشد
در میان سفیدی سنگ قبر ها
طوفان هستی نفس می کشد
در میان سیاهی کوچه باغ ها
ای باغ بی برگ
ای نامت ارامش این قلب
ای جانت اتش این تب
این دوات و این قلم
این زبان و این لَب
هر چه خواهی بگو
بیدار کن احساس یخ زده را
صدا کن نام این گمشده را
هرچه خواهی بنویس
پیدا کن نغمه ی این ترانه را
تیمار کن اسب پُر تازیانه را
خیزش زندگی می روید
اشک با امیدش می گوید:
قلب شعر می تپد دوباره
در این باغ و این هزاره
خاموش، فریادی شود مشعل
دود و نورش شود همچو بهمن
سفید کند پرچم سیاهی را
سبز کند این باغ بی برگ ر

مشاوره آنلاین و رایگان موسسه حقوقی نوران وکیل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *