نزدیک می شود
ترانه ای به رنگ مهتاب
دور می شود
شراره ای به سوی آفتاب
فراسوی کرانه ها
رقصی بر آتش و آب
دود می شود لحظه جنون
رود می شود کویر اکنون
می دانم در آن صبح آرزو
یقینی می تازد به سویم
مرگی به رنگِ محال
رویایی با عطرِ خیال
اَسب خیال
آرمیدن بر اشتیاق خویش همان صبرِ تبار عاشقان است آرامشی که بر کوی این شوق می گذرد نوزاد نیز این چنین در گهوراه نیاسوده صدای