در ، درِ خانه ی دوست نشینم شباهنگام
ماه با ان خنده ی تابناکش
می کند آواز دراین صبح زندگانی
ماه با آن چشمان غمناکش
می کند آغاز در این شب جاودانی
می نویسم ای دوست
از درد تنهایی
از لذّت رهایی
در غربتِ سحر
درخلوت این شعر
آه
این کدامین رنج است که می تابد؟!
چشم قاضیان
و اینک نشسته در انتظار هیچ ما ماندیم و این خیال خویش لبی تر کن چهره بگشا رها کن لحظه اکنون را چو ماهی در