احمد نورانی

۲۴ بهمن ۱۴۰۱

معرفی یک کتاب : رمان سقوط اثر آلبرت کامو

از متن کتاب

“در حقیقت من همیشه امیدوارم که مخاطبم مامور پلیس باشد و مرا برای دزدیدن تابلوی قضات پاکدامن توقیف کند. برای چیزهای دیگر، کسی نمی تواند مرا توقیف کند، مگر نه؟ ولی این دزدی مشمول قانون است و من کارها را طوری ترتیب داده ام که شریک جرم شناخته شوم. من این تابلوی دزدی را پنهان کرده ام و به هرکس که بخواهد آن را نشان می دهم. پس شما مرا توقیف خواهید کرد، واین برای شروعِ کار خوب است.بعد شاید به بقیه کار هم بپردازند. مثلا سر مرا قطع کنند ومن دیگر از مرگ نترسم ونجات یابم. انگاه شما سر مرا که هنوز خون چکان است بر فراز جمعیتی که گرد آمده اند بلند می کنید تا درآن خویشتن را بشناسند و از نو من به عنوان سرمشقی عبرت انگیز بر آنها تسلط یابم. در این صورت ، همه چیز کامل خواهد شد ، ومن چنانکه گویی اصلا هرگز وجود نداشته ام زندگی خویش را، حرفه ی پیامبری دروغین را که در بیابان فریاد می کِشد و حاضر نیست که از انجا بیرون رود ، به پایان برسانم.
ولی البته شما مامور پلیس نیستید،من خودم حدس می زدم. پس این محبت عجیبی که نسبت به شما احساس می کردم بی دلیل نبود شما( نیز مثل من) در پاریس به حرفه محترم وکالت دعاوی اشتغال دارید! من خوب می دانستم که ما ازیک اصل و نژادیم.ایا همه، به یکدیگر نمی مانیم؟ بی آنکه روی  سخن مان با کسی باشد دائما حرف می زنیم و همیشه در مقابل مسائل مشابهی قرار می گیریم ،گو اینکه جواب انها را هم از پیش می دانیم.”

درباره نویسنده کتاب سقوط

آلبر کامو نویسنده، فیلسوف وروزنامه نگار فرانسوی برنده جایزه ادبی نوبل بود. او یکی از نویسندگان بزرگ در مکتب رئالیسم، خالق دوکتاب مشهور بیگانه و سقوط و مقاله جریان ساز افسانٔه سیزیف است.
کامو در ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در دهکدهای کوچک در الجزایر به دنیا آمد. پدرش »لوسین کامو« فرانسوی فقیری بود که درالجزیره برزگری میکرد و در آنجا با زن خدمتکاری که اهل اسپانیا بود ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. پدر کامو به جبهه جنگ جهانی اول اعزام می گردد. آلبر کامو دراین مورد با طنز می گوید: »به قول مردم او در میدان جنگ شهید شد.
سرانجام کامو دو سال بعد از دریافت جایزه نوبل ادبی در بعد از ظهر چهارم ژانویه ۱۹۶۰ و در سن ۴۷ سالگی بر اثر سانحه تصادف ، در شهر ویلبلویل درگذشت. دو جمله معروف کامو که شاید خواندن و تامل در آن ها که خلاصه فلسفه و تمام زندگی او است خالی از لطف نباشد.

همیشه به دوردست ها فکر کن. آنجاست که حقیقت را خواهی یافت.

طغیان می کنم پس هستم!

تحلیل قهرمان رمان سقوط ژان باتیست کلمانس

کلمانس در پاریس به حرفه وکالت دعاوی مشغول بود‌.او وکیل بیوه زنان و یتیمان است و در میان اطرافیان به درست کاری و جوانمردی معروف بود. بعد از مدتی دفتر وکالت خود را می بندد و راهی شهر امستردام در هلند می شود. در آن شهر در میکده ایی بنام مکزیکوسیتی شغل جدیدش را دایر می کند. خود را وکیل سابق و قاضی تائب و یک پیامبر دورغین می نامد. آغاز سفر درونی یا همان سقوط این وکیل بعد از شنیدن قهقه ایی بلندی از پشت سرش که شاید از اعماق وجودش نشات می گرفت شروع می شود. در یک روزی که احساس می کرد بر بالای قله های انسانیت پا گذاشته و همه چیز تحت تسلط او بر وفق زندگی پر معنا و آزادش می چرخید (به پل دراز ،که در چنین ساعتی کاملا خالی از جمعیت است رسیدم تا به جریان شط…نظری بیفکنم. رو به سوی جزیره ورگالان ایستاده و بر آن مشرف بودم. در می یافتم که احساس عظیمی از قدرت و چه بگویم، از کمال درونم اوج می گیرد و به قلبم انبساط می بخشد. قد راست کردم تا سیگاری روشن کنم .سیگار خشنودی.که در همان لحظه قهقه خنده ای از پشت سرم برخاست. )
قبل از شنیدن این قهقه ی وجودی ، خود را بالاتر از همه آدمیان می دید و چون خدایان یونان در ارتفاعات کوه المپ خود را برگزیده احساس می کرد. او نه متهم بود ونه قاضی بلکه فارغ از قضاوت شدن یا قضاوت کردن بود.
قهرمان رمان سقوط سه مرحله را تجربه می کند.

مرحله یکم :از لحظه تولد تا قبل از شنیدن قهقه. در این دوران او همان اَبَر انسان نیچه ایی است که خدای خود را کشته و خود جانشین شده و به مناسبت حرفه خود(وکالت دعاوی) فارغ از احساسات واقعی درونی‌اش اخلاق تازه ایی را برای خود بر می گزیند.او وکیل بیوه زنان و یتیمان بود،به نابینایان در عبور از خیابان کمک می کرد،سیگار دیگران را روشن می کرد.او در محافل وبین دوستان محبوب همه و گل سر سبد آنها بود. در حرفه خود سر آمد و در اکثر پرونده های که تقبل می کرد موفق می شد. دو یا سه بار نشان لیاقت لژیون دونور که ممتازترین نشانه ملی فرانسه است را رد می کند. زندگی برای او به اسانی در حال گذر بود و سر مستانه فارغ از واقعیت موجود خود و جهان پیرامونش، فقط در ذهن و دنیای خیالی خود می زیست.

مرحله دوم: شنیدن صدای قهقه از پشت سر و آغاز سقوط . در این مرحله کلمانس با خود واقعی خویش و احساسات نهفته خود رو برو می شود.او برای اینکه طنین این قهقه را کم یا درمان کند خود را در لذت های جسمانی غرق می کند تا شاید طمع تلخ این احساس را چاره کند. او می خواست خود را با شهوت رانی و می خواری واقعیت خود را فراموش کند و در وادی بی حسی بماند. اما هر چه بیشتر تلاش می کرد، بیشتر خود واقعی و خود دروغین خویش را می شناسد ودر تناقضی دردناک غوطه ور میشد. حتی سعی می کند تجربه یک عشق واقعی را نیز پشت سر بگذارد .برهمین اساس سقوطش بیشتر و بیشتر می شود. این امر حتی در تعاملاتش با اطرافیان و نیز در حرفه او تاثیر می گذارد و کم کم دوستانش از او دوری می جویند یا بهتر بگویم او باعث دوری انها می شود( گاهی اوقات در جمع به روح انسانیت لعنت می فرستادم یا قصیده ایی در مدح ابلیس می سرودم) موکلین نیز به دانش حقوقی او شک کرده و هر روز پرونده های کمتری را تقبل می کرد. در این مرحله چیزهای در خود حس می کرد که باعث می شد دیگران بتوانند او را قضاوت کنند و به او ریشخند بزنند. حتی در ملا عام یک نفر به او سیلی محکمی می زند و با اینکه از هر نظر از او قوی تر بود نمی تواند کاری کند.

مرحله سوم:  بستن دفتر وکالتش و هجرت از پاریس به سوی آمستردام و آغاز زندگی پیامبرگونه اش. او در این مرحله خود را وکیل سابق و قاضی تائب و پیامبری می دید که هیچ گونه بشارتی نداشت و با متهم کردن خود همه ادمیان را وا می داشت که به گناه خود اعتراف کنند.گناه وجود داشتن. او با مخفی کردن تابلوی مسروقه ایی بنام قضات پاک دامن عملا خود را متهم می ساخت. در ان میکده با افرادی که مثل او سرگشته بودنند ملاقات می کرد.در واقع این افراد موکلین جدیدش بودنند که طی پنج جلسه با خطابه های که نوعی اعترافاتش در زندگی سابق بود به تمام جرایم خود اعتراف می کرد.

او در این شغل جدیدش که پیامبرگونه بود انسان را به اعتراف و متهم کردن خویش وادار می کرد. پیامبری که هیچگونه بشارت و رسالت خاصی نداشت .
دل مشغولی کامو برعکس وجود گرایان(اگزیستانسیالیسم)جنبه دیگر وجود یعنی خود مرگ و نیستی است. اگر دغدغه قهرمان رمان تهوع ژان پل سارتر وجود محضی بود که حتی در حرکت برگ های درختان توسط باد نمایان می شد و این وجود بر در و دیوار اتاق و کوچه ها و در میان کتاب ها در تقلا بود، در تمام اثار کامو مرگ و نیستی به وفور عیان است. مثلا کتاب طاعون بر پایه مرگ سیاه بنا شده یا در افسانه سیزیف می نویسد: تنها یک مسئله واقعی فلسفی وجود دارد و آن خودکشی است یا رمان بیگانه که آغاز داستان با خبر مرگ مادر مورسو شروع می شود و یا در رمان سقوط، مرگ هنگام برخاستن کلمانتس از رختخواب با او بر می خاست و مرگ نیز در صبحانه همراه کره و پنیر خورده می شد.

این دل مشغولی به مرگ ناشی از فلسفه پوچی و نهلیسم است، پوچی که کامو از آن سخن می گوید به معنای انفعال ، یاس و نا امیدی نیست بلکه همانند نیچه در برابر مرگ می شورد تا نه تنها نظام های حاکم و زندگی مدرنیته را زیر سوال ببرد بلکه کل هستی و خلقت انسان را به چالش بکشد. ثمره این پوچ انگاری همان عصیانی است که جمله درخشان کامو را به خوبی تفسیر می کند(من عصیان می کنم پس من هستم) اگر جمله دکارت( من فکر می کنم پس هستم) در پاسخ به رد شکاکیت بر وجود خویشتن است، این جمله کامو که به نوعی ادامه دهنده یک انقلاب درونی بر آگاهی بر وجود خویشتن دکارتی است، بر رد سرسپردگی و تسلیم و ناامیدی در برابر روزمرگی و نیز کل هستی است. رسیدن به پوچی این جهان، پایان راه نیست بلکه آغاز دوباره ی زندگی است. یکی از نتایج مهم اگاهی بر پوچی وجود خویشتن،همان عصیان می باشد.

وقتی برای زندگی انسان در این هستی هیچ معنا و هدفی متعالی نمی توان پیدا کرد .پس حالت معمول و عادی در واکنش به این مفهوم پوچی ، یاس و ناامیدی همراه با خمول و هرزگی خواهد بود. وجود گریان در پاسخ به این پوچی توصیه می کنند که باید برای خود یک معنای خاص و جدیدی افرید و هر فرد انسانی با اختیاری که دارد ناچار است فقط انتخاب کند و در این انتخاب تنهاست و هیچ کس نمی تواند به او یاری مناسبی برساند.
اما کامو این را نمی پذیرد و معنای جدید ساختگی مانند بهشت کمونیست بر روی زمین را یک دروغ و فریبی بزرگ تر می شمارد. کامو در کتاب انسان طاغی به بهشت زمینی کمونیسم ها و معنای جدیدی که اگزنسیالیسم ها ان را بشارت می دهند حمله تندی می کند و عملا راه خود را از آن ها جدا می کند. وقتی جنگ مثل مرگ ناگزیر و حتمی است.پس چرا باید به سوی آن پیش قدم شد؟؟

عصیانِ انسانِ پوچ، معنای جدیدی را نمی آفریند. بلکه این عصیان که ثمره آگاهی به پوچی هستی است، یک رستگاری درونی است. این رستگاری که شاید بی شباهت به معنای دینی آن نباشد، نوعی روح و نشاط در زندگی اینجهانی می دمد و بی انکه این نیرو از خود وجود نشات بگیرد ، از خود مرگ و نیستی سر چشمه می گیرد. وقتی پایان و سرانجام انسان و علی الخصوص انسان مدرنیته ایی که عملا خدای این کره خاکی شده است مرگ و نیستی باشد تمام اخلاقیات و مفاهیم کهن به یک مفهوم بدیهی و نیز مبتذل تبدیل می شوند و عصیانی که از این پوچی عمیق و پر معنا بیرون می جهد همان زندگی بوده که در این عصر ارتباط و پر هیاهو فراموش شده است. شاید در عالم ادبیات هنوز کلمانس این وکیل مدافع در میکده ی خود منتظر سرگشته های ناشناسی که در شهر های بزرگ قرن بیست و یکم ، سر مست از غروری دروغین و پوشالی در ظلمات وجود خود ، فقط روز های زندگی پوچ خود را برای رسیدن به لحظه سقوط در آغوش مرگ دود می کنند، باشد.

 

منابع

 

مشاوره آنلاین و رایگان موسسه حقوقی نوران وکیل

ممنوعیت عرضه رایگان کیسه‌های پلاستیکی

مدیرکل دفتر مدیریت پسماند سازمان حفاظت محیط زیست: توزیع رایگان کیسه‌های پلاستیکی به منظور حفظ محیط زیست قانون محدودیت توزیع کیسه‌های پلاستیکی از هفته زمین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *